PartawNaderi تارنمای پرتو نادری

تکدرخت پير

چنان تکدرخت پير
که ريشه هاش
دراعماق  کور  زمين  می خشکد
من ريشه هام
در خالی سياه روزگاری  پوسيده ا ست
که عشق را
چنان جانيي درچار راه عبرت
سر بريده است
چنان تکدرخت پير
ديرگاهيست
پنجه در پنجه  باد های خزانی افگنده ام
و شيون شبانه   شلاق
سکوت خلوت هميشه   مرا
برگ
برگ
روی خاک ريخته است
در اين گريوۀ تاريک
دلتنگم
در اين گريوۀ تاريک
کاروان روز های شاد
سنگواره های حسرت خورشيد اند
در اين گريوۀ تاريک
آفتاب  خرگوشی زخم خورده ييست
که خونش  درآن سوی تپه های کسوف
خطی به سوی مرگ کشيده است
چنان تکدرحت پير
بی آن که  در اعماق زنده گی ريشه يي داشته باشم
در خالی سياه روزگاری پوسيده ام
که بامدادش
در کمين آفتاب نشسته است
چنان تکدرخت پير
از سقوط خويش هراسانم
چشم انتظار الهه بارانم

پرتو نادری